مدونة الشاعرجاسم ثعلبی (الحسّانی) فی اللغه العربیه و الفارسیه

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

                        عشق یک سر نخبه ی هر آدمی است

آزاد   باشد   یا اسیر   زندگی   است

هر  که    گوید  عاشقی    بودن   تباه

جان  بسپارد  به  خوی  بردگی  است

***

عشق اگر دیبا شود  باری شود

سوی  هر دلبری  دلداری   شود

گیج می شد هر که بیند ذات ان

در  طبیعت  مردم   آزاری   شود

***

بنگر  ای آدم  به عشقت تا بدان

می گراید خوی و مهرت با زمان

دین  بی عاشق   ندیدم   تا کنون

زندگی شیرین و دردش  جاودان

***

عشق دیواری و   معشوقش  زمین

عشق نورانی است و مغلوبش امین

سوختند چندین عاشق  در  رهش

خاک وخاکستر شدند در راه دین

***

عشق با عاشق  شده  درد   زمان

دل به دل گشته در این قصه رمان

کاشت   عشقش  آدم  و  حوا  علم

تا  بماند  یاد   بودی   در     جهان

***

عاشقی   دردی است  بی درمان را

عاشقی   مهری  است  بی سامان را

هیچ کس بر عشق ما اشکی نریخت

هر  که  با ما  بود  دور  از  جان  را

***

هر که  خواهد عشق را رسوا کند

در  درون  خویش  را  زیبا   کند

تا زمین و آسمان در گردش است

خوا ر  می ماند  و   بلوا   می کند.

***

کاشتی   حرف   دلت  در خرمنم

دوختی   خار   گلت    در بسترم

هر طرف خیزم بزد نبشش به دل

جویباری  جاری  گشته  از    تنم

***

باد  و طوفان  زد دلم از جود توست

منقلب شد این حزین از بود توست

تار   می بینم   و یا    خوابم    هنوز

غرق  در شادی  شدم  از رود  توست

 

 

 



:: برچسب‌ها: قصیده ی عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1622
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

ای گلاب بو فشانی گو چرا هجرت کنم

ای عذاب زندگانی تو چرا قهرت کنم

 

در درون مهر قلبم کاشتی آن ریشه ات

روزگاری تک درختی در دلم مهرت کنم

 

می نگارم قاب عکست در جفای یار را

درد هایم می زدایم در صفا یادت کنم

 

سبزه های باغ خفته شاخه ی عشق جمال

غنچه ی تازه شکفته کاشکی بازت کــــنم

 

لب گشا در یک کلامی ماجرا های زمان

در رخت آهی ندیدم تو بگو آهت کنم

 

دل گشا وقت نماز و یاد مهر دلــــــــبران

بی وضو رفتی به مسجد خانه زندانت کنم

 

سوختی با سوز و دردت در کنار دیــــده ام

دیده را مجروح کردی همزمان زخمت کنم

 

قلب غم خوارم دعا کرد کوی و دربارت به آه

در زبانم عقده مانده پس بگو نرمت کــــــــــنم

 

می گمارم رخ تو در آسمان نیمه صـــــاف

  اشک هایت گر نبارد ابرو بارانت کـــــنم

 

باز تابِ نور خشمت آفتابی زد به جـــــان

خورشید زیر ابر مانده  پس خبر دارت کنم

 

از جمال گونه هایت باغ و بستان شد حزین

میوه ها در خواب رفته وقتی بیدارت کـــنم

 

بوی مهر بوسه هایت عطر گلهای بهار

عطر ها بیزار گشته بوسه خندانت کـــنم

 

ماه نور افشان گیتی جایگاهش در رخت

با ظهور نور ماهت جای مهتابت کــــنم

 

دل که شایسته ی عشقت را نبازد در کمال

یک کلاغ پر سیاهم می شود یارت کــــــنم

 

کاش یک پروانه باشی از تبار باغ دل

شمع خفته در سیاهی انگهی ماهت کنم

 

جاسم ثعلبی  25/10/1390

 



:: برچسب‌ها: عطر گل ,
:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

عسل شیرین زبانی ،ترش رو سیمین دهـــــانی

درکنار دل همانی ،زیور ورنگین کمانــــــــــــــــی

چه کنم در دام عشقت، سر به تورت خورده ام

همچو ماهی در کمانی ،پای غمگین دید گانـــــــی

*******

سیل زد شهر و دیارم، کوچ کردم در کویر

آب باران یادگارم،اشک گرمم  در غدیـــــر

تار وتیره گشته فکرم،طاق عقلم در خموش

با تب در خواب عشقم، باز گشتم ناگزیر

*******

لاله زده در شهر دل ،چون یار آن کوچیده

در زیر اشک ذلتش،حکم جفا پوشــــــــیده

در آن جهان حکم خدا،باید نهان گردد نظر

بر سر روح یاورم ،صد ها خطا باریــــــده

*******

دودگاه آشنایم ،ره دل را از سفــــــــــر

منحرف کرده طریقش،نارسایی از قــــــدر

پیچ و خم خیلی دویدم ،تا به کوی دلبران

پا برهنه در رسیدم،دور شد جان از خــــطر

*******

وارد شهر دیار غربتش کردم فــــــــــــــــرود

در درون کلبه ی دل عاقبت گشتم نبــــــــود

از طریقان محبت راز ها پرســــــــــــــــیده ام

گفته اند در شهر ما یکبار هم گفت و شنود

*******

ساده از پیشم روا شد، زیورت از چیدنــــــم

باده از مستم فنا شد، ماندنت از دیدنـــــــم

گو چرا یک لحظه از کویم گریزان گشـــــته ای

ما که بد خلقی نکردیم، وصله ات سر از تنم

*******

تاب زد چرخ زمانم ،از بلندی ها فــــتاد

مرا با خود تاب داده ،ته گودی ها نــــهاد

تا به هوش آمده بودم ،در درون نهر خون

سوختم از قول یارم از وفایی ها چـــه داد

*******

در ودیوار مانده یادگــــــــــــــارش

دو قاب عکس بوده ماندگــــــارش

از آن روزی که دلبر در سفر رفت

دلم تصویر کرده کردگــــــــــــارش

*******

آمدم در باغ هجرت خســــته ام

عهد داغ شرط قهرت بســته ام

باز هم نور جمالت شد فریــب

سوی کوی بوی مهرت جسته ام

*******

رفتی سفر خوش در نظر پس چه شد قهرش کرده ای

نالیدنی هر گز نبود کس دگر دردش خـــــــــــورده ای

از پریشانی دل زده موی سفید برفکـــــــــــــــــــــش

یارا بگو تا بشنوم در قطب سردش مانــــــــــــده ای

*******

مادرت درد سرت هر گز نمی خواهد مـــــرا

مهره  ماری در غمت هر گز نمی یابد ســرا

چه کنم هر جا بتابم سایه می زد در رهــــــم

اشک سردش را بخوان ابرش نمی بارد دوا

 

این سروده رمز دارد .

جاسم ثعلبی  22/10/1390

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: راز معشوق 2 ,
:: بازدید از این مطلب : 1490
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

یاری از کوزه گری کوزه خریــــــد

با آه تبدار دلی سوزه بریــــــــــد

در کنار غمش تک صبری بیافت

توی گلدان زری موزه نهــــــــید

 

دیدار یارم در ره آبادی تنهایــــــــــم

مختارزارم در پی آزادی گلهایـــــــــم

شب و روزش در ته فکرش نهـیب

کی به مقصد می رسد قنادی زیبایم

 

شمع در کلبه ی غم به انتظاری روشن است

موعد رسید یارش افتخاری ماندن اســــــــت

لحظه لحظه می شمارد وقت نور افشانــــی را

هر قدم که می گمارد آشکاری در ظن است

 

اشک زاری کرده دردم وقت دیدارم رسیده

مسک و عنبر در کنارم سفت وآزارم رسیده

می کشیدم سهل را چندین دردی در جنون

لیک چون در انتظارش سوختم یارم رسیده

 

هستی وارانه تا کی می زنی سنگ جمالـــــــم

بستی آن رخ های شادی گه شده زنگ زوالم

دل پریشان محبت زندگی در افتــــــــــخاری

تا کجا مهری ندیدم او نزد رنگ خیالـــــــــــم

 

عشق یک باران بی ابری نبــــــــــــود

عشق یک زندان بی صبری نبـــــــــود

زندگی بی عشق سرد است و خموش

عشق یک پیمان بی دردی نبـــــــــود

 

وصال یار را جستم همش در راه می بینم

دیار او شده قصرم رخش در چاه می بینم

اگر در لحظه ی نالش بپرسی از جمال او

به غیر از رخ دلدارم همه را کاه می بینم

 

پرواز کرد دل زار کشیده به دیـــــــار

آواز خواند دل بار کشیده به قمـــــــار

عاشقی باش واز درد نترسان دل را

سر باز نکن گل خوار چشیده به مزار

 

بوسه یک طعمه ی شیطانی بـــود

لب گرفتن فتنه هر جانی بــــود

کاش هر دو در ستار دل خموش

بوسه لب در دید نادانی بــــــود

 

لبخند زدن خوراک یار اســــــــــــت

عاشق شدنت پوشاک وکاراســــــت

اصول عشق اگر خواهی همین است

اگر باشد فریب و تار وماراســــــت

 

آغوش بگیر آن مانده هــــــا را

چو در راهی بدیدی زنده ها را

چه با مزه اگر روزی کشیــــدی

دل غمخوار و بار رانده هــا را

 

چشات از بس به خیره شد در آن دیوار دیدارم

خجالت در رخم جویید همان زیوار ســــــــردارم

چه تابیدم چه غلطیدم چه بستم چشمم از رویت

همش در چارچوب چشم زدی اســـــــرار آزارم

 

جاسم ثعلبی  26/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: انفجار عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1450
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

یار در راه است و ما در عید شادان دیـدنش

دیدار در ماه است و خورشید درخشان بردنش

شمع ها در راه روشن صد نگهبان پاســـــــدار

اشک بختم خشک شد تا کی به زندان ماندنش

*******

هستی من  با فروغ دوستان کامل شده

عشق باران با ظهور دلبران کامل شـــده

وصال یار دیر کرد به کوی ره انتــــــظار

پروازدر دل  مهر یاوران کامل شـــده

*******

بوسه بر لب های خونی سخت هست

لبخند  بالای نشونی  رخت بســـــــت

آغوش گل بر بلبل زیبا ببــــــــــــــین

چشای بی اشک نمش را بخت مــست

 

جاسم ثعلبی 26/10/1390

 



:: برچسب‌ها: پرواز به سوی زندگی ,
:: بازدید از این مطلب : 1572
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

جهان ما به زندانی سپرده قـــــــــــوم افکارش

نفسها بسته از رعبش وترس از قهر کردارش

 

همه جا آسمان ابری واز نورش تبی باریـد

شقایق ها درون باغ هر لـــحظه در آزارش

 

دعای صبحدم در ناب بیداری زده شوره

جهان در انتظار یارو مهماندار سردارش

 

بیامد دلبری خندان سپر کــــــــرده در آزادی

درون کلبه اش یک بخش درمان زار بیمارش

 

صدای غرش طوفان و فریاد انا الـــــــحق را

تو سینه های پر درد تپش در کار غمخواراش

 

پیام آشنا در دل به زودی دروطن پیچید

با عطر صفای گل و با افکار بو دارش

 

نه زندانی نه تبعید و نبسته غــرش طوفان

 مبلغ در وطن جوشاند صدای یار مختارش

 

همه جای وطن خونین زمین لاله ها روییده

همه جان باخته ی ساواک و رگبار برشدارش

 

به مشت آهنین کوبید  این مرد دلاور را

سران فتنه در هر جا با پیکار پر بارش

 

خیابان رنگ مالیده جسد های به خون غلطان

همه جا بوی آزادی شادی وار  آمارش

 

مرد و زن زنجیره گشته جمع و قوم و آشنا

در تمام شهرو ده لشکر نفر دیــــوار ش

 

ناگهان با عزم جوشان و خدای یاوران

صنم زور نشسته خفته در بردارش

 

یاد دارم آن زمان یک قهرمان در سنگــرم

در انقلاب وجنگ را  پیچیددر اخبارش

 

صد تشکر از شهیدان و عزیزان وطن

از  خمینی تا علی یار گهر  دلدارش

 

جاسم ثعلبی  25/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: بوی ازادی ,
:: بازدید از این مطلب : 1635
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

آسوده باش ای جسدم، در زیر ریل سنگــها

آماده باش ای بدنم ،ظهور سیــــل درد ها

 عمر با شادی گذر شد، در کنار دوســــــــتان

عاقبت در گور شد، خوراک میل  مــــورها

*******

بخواب ای شاعر زیبا ،بنال اندک در این گودال

بتاب ای ماه غم دیده ،ببال اندک در این سریال

چو زد نوزادی عمرت، بهاران پنج ده تایی است

سراب کوچ ها گشتی، سوال اندک در این کم سال

*******

در این قصر طلایی را، عجب جایی پسندیــــــدم

از آن درد ای آن دنیا، غم و نایی نــمی دیدم

همین تخت و نمایی را، ملبس در کفن جامش

انیس من در این کلبه، و همتایی نــــــجوییدم

*******

نه گریانم نه خندانم ،در این زندان آزادی

نه دیوانم نه سر خانم ،در این برهان آبادی

اگر در زندگی مویی، زکس با ظلم نبریــــدی

بدان کاخ بهشتت را، در این پیمان میعادی

*******

در این کلبه به دور از غم، و ناله زندگی کردم

چه شادابم به دور از نم ،تو چاله زندگی کـــردم

عجب جایی پسندیده، جسد در این لحاف خویش

درون حفر ه ی خاکی، چو لاله زندگی کــــــــــردم

*******

 خوشا هستم در این وادی ، ولی بی یار در گورم

چه خوشبختم کنار سنگ، رهی از زار مـــــن دورم

ظهور ناله ها از درد ، چو بشنیدی درون قـــــــبر

همش  منکر نکیر آید، هزار آمار مـــــــــــــنظورم

*******

در و دیوار ها بسته ،درون قبر لــــِــــــحدم را

چه آرامش در آن جسته، جنون سرد مهدم را

همش در باد ها پرواز، روح داد و بـــــیدارم

به سوی دید ها رفته، همان اشباح دردم را

*******

بیا ای عاشق خسته، نکن زاری همان دنـــیا

ببین صدها فرشته را، به سرداری چنان زیبا

معطر در نسیم دشت گلزار رخ مــــــهتاب

بیا جانا عشیق و ناز این زیور نه آن دیبا

*******

ای عاشق بیا در دل، کنارم جان وفا دارســــــــــت

نه درگیری نه غمازی ،نغم درمان آزار اســـــــــــت

همش در ناز مستیدن، چو خواب اهل کهف هـــا را

بدان صد ساله تابیدن، به یک مهمان اثر دار است

*******

بیا قبرم همین گودال، همین سنگ سیاهی را

بزن انگشت دیدارت ،ببخشا آن تباهـــــــی را

بسوزان یاد های دل، بیامرز آن خطاهایـــــــم

که محتاجم به دیدارت، بخشکان آن ریایــــی را

*******

سر صف ورود روح، در عدل خدا بردنـــــــــــــد

هزاران کاروان عشق، همراهم نوا کــــــــــردند

لفاف بند اعمالم، درونِ بسته ای در دســــت

حسینی وار را دیدند، به من مهر شفا خوانــــدند

*******

بیا در قبر بیدارم، و روحم آسمان گَرد اســــــــــت

چنان گویی که مختارم ،و جسمم بی گمان سرد است

شنیدم ناله ی مهرت، بنال از درد دنیایـــــــــــــت

تو گریان بوده ای ای یار، و لبخندم همان درد است

*******

صاحب اعمال نیک  این جهان در جنت است

طالب اعمال زشت این زمان در محنت است

تا توان داری بمال آن موی ریــــــــــزان یتیم

گر چه حقش را بریدی به شتاب در وصلت است

*******

هی نترس از مردن ود ل داده بودی در ثواب

دل بترسا آن گهی آتش زدودی در عـــــــذاب

جای وسع قبر را بود و ندارت در عــــــــــــمل

تنگ و گرمش در لحد مانند دیگی در مـــذاب

*******

آنکه در این سفرش، صدها گناهــــــــی داشته

از محبت های حق، توبه پناهـــــــــــــی داشته

وقت گل کاری و کندن، علف های هرزه را

رو به درگاه خدا را، داد گاهــــــــــــــــی داشته

*******

ثعلبی خوش کام باش، با آن دل پاکیزه ات

ای گلا در خام باش، با آن ژل بوییده ات

جاسما آماده ای؟ حمل سوارت سوی قــــبر

همه ترست را زدوده بلبل شوییــــده ات

 

*******

جاسم ثعلبی  24/10/1390

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: من و سنگ قبرم ,
:: بازدید از این مطلب : 1572
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

بارها پشت نگاه ، بارها می خواندمت

رو به دیوار سیاه ، زارها می گفتمت

تو کجایی من شدم دیونتم

تو امینی من شدم مهمونتم

دل من را نشکنی،اشک من گناه داره

درب آن گر بزنی،ببین صد قصه داره

عزیزم چه ناله ها یی کشیدم

عزیزم چه غم هایی که ندیدم

سالها تو گشته ای در باغ دل

غنچه ها تو کُشته ای در خاک و گل

همینم که می بینی،رو بند زخمام نشینی

چه عجب پس دل تو غم نداره

چه عجب این گل تو خار نداره

بیا بنشین کنارم،گل عشقت بکارم

تا نگویی بی وفا  رفتی و باز هم نبودی

که چرا از کوی ما سر نزدی گم نبودی

گشته ام با درد و غم،پشت درهای تنم

هر کجا پرسیده ام،نامی از تو ندارم

مانده ام غریبه ام در این دیار

مانده ام اسیر غم در این مزار

چه کنم از عشق تو،سوختم از درد تو

آه سوزان کشیدم،از نفس دم بریدم

توکه دلبند منی، تو که زندان منی

من اسیر جانتم ،آتشم در زارتم

دور شد عشق تبم از داد تو

گور شد آن خاطرات مست تو

دیگه فایده نداره،چشم به راهم نکنی

دیگه عشقم تمومه ،درب قلبم نزنی

تو برو با غنچه های خشک. در گلدان غم

در کنار باغ عشقم دور شو از دیدنم

مهر و و فا همین است،درد جفا چنین است

ستاره ام گم شده ،از کوی تو رد شده

دریای پر موج دلم یخ نزده از فراق

گویا که آسمان غمش نخ بریده از نفاق

برو سایه ات ببین،رو به اشک این زمین

بی وفایی گفته ام،بارها من خونده ام

نمی خوام دل بنهم در عشق یار

نمی خوام جان بکنم از سنگ و خار

 

 دل که آزرده شده از بند مو

برو هر جا دوست داری بی منی تو

من دگه خسته شدم،من دیگه فتنه شدم

می روم از این دیار،کفنم بر روی بار

تا که پوشیدم و در قبرم نهید

خاک پاک روی قبرم ناپدید

استخوانم گم شده،اسم من پاک شده

دلت آمد اینچنین،کُشته ای این نازنین

صد مبارک ماندنت در این جهان

صد عذابی می کشی در این زمان

هی نگو جاسم فدای من شده

هی نگو گم گشته راه زر شده

ماندنت عار وبلا،در مزارت غم نوا

گل نکار در عشق یاد،بوسه هات رفته به باد

برو گریه را زباران یاد گیر

اشک ریز  گوشه ی دیوار گیر

 (بعد ما عندی عتب ،بعد ما احچی ابنسب

روح واترکنی وحید، نذل مثلک مارید

والله شلیت الگلب باخر عذاب

انته کتلیت العشگ حبک سراب)

معنی:

هر گز بهانه ای نیست،دیگرهم ماندنم چیست

برو تنهایم بذار،مثل تو بی دل نبار

به خدا دل کاشتی با درد و تاب

تو محبت کشُته ای عشقت سراب

تقدیم به استاد ترانه ها سمیرا رحمانی

 

جاسم ثعلبی/ اهواز/ کنار رود کارون 08/10/1390

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: ترانه ی دیونتم ,
:: بازدید از این مطلب : 1976
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

اگر قهری بگو تا گویمت عذری

بگویم تا بیندیشی

مگر دیدی یکی رودی کند نهری

اگر قهری

مگر دیدی یکی صحرا کند بحری

اگر قهری

مگر میشد یکی عاشق و بی مهری

اگر قهری

مگر دیدی دل معشوق و بی دردی

اگر قهری

چرا که  شاد و بی فکری؟

اگر قهری

چرا  بر من شدی زهری

اگر قهری

چرا  کلبه ی دیدارت شده قبری

اگر قهری

چرا ماه و ستاره ها شدن بدری

اگر قهری

مگر من آسمون تار و بی ابری

اگر قهری

ببند آن حجله ی عشقت به نا مردی

اگر قهری

برو  با کوله ی عشقت به این سردی

اگر قهری

بنوش آن آتش شعله ی هر دهری

اگر قهری

بتاب آن اشک نا پیدا در آن قعری

اگر قهری

به دنبالم شقایقها نمی گردی

نه هر گز نیستی قهری

ولی  مشتاق  آزارم به این تلخی

چه بد کوبیدی افکارم به این تندی

ولی گفتار و رفتارت به این گرمی

که هر گز نیستی قهری

بخور مزه ی این پختی

تو می پختی و می خوردی

و می گفتی  و می رُفتی 

 

جاسم ثعلبی   22/09/1390

 

 



:: برچسب‌ها: اگر قهری ,
:: بازدید از این مطلب : 1646
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

در سرزمین کلبه دل یه بتی ساخته ام

همه جایش سکوت

همه جایش ملکوت

در وپیکر نگاهش  به صدا بافته ام

سرد است و یخبندان

دلبسته  دور از جان

در سفیدی جمالش شاخ گل کاشته ام

گلم از خارش پرید

رو به زیبایی دوید

سبدی در خلوتی پشت غمش داشته ام

تو همان سر باغبانی

محرم هر  دیده  بانی

نغمه های عاشقانه تو دلت یافته ام

کلبه نور افشانی شد

دشمنش زندانی شد

از وجودش خار و خاشاک همه بر داشته ام

یه نفس در همه جا

سوخت ان درد و بلا

کاخ شد درون قلبم جنتی ساخته ام

مدتی ماندم چنین

در هوا و در زمین

فکر ان عشق و خیالی تا ابد پنداشته ام

باد  لرزانی   دمید

برجک قصرم درید

رو سرم دیوارها یش ناگه انباشته ام

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: سرزمین دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1636
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

یادت آمد روز برفی

بر درختی تکیه کردم

یادت آمد من بخفتم

تو نشستی بر سر غم

یاد ت آمد خیلی خسته

دل به دیدارت کشیدم

یادت آمد من همیشه

از رمانم دل بریدم

یادت آمد یک گلی را

هدیه دادی قلب نازم

بوی کردم بوس کردم

تا که بر غم ها بتازم

آن تو بو دی دست گرمت

روی قلبم می نهادی

هم و قصه و بلاها

و تو در  حجله شادی

چه کنم از این عذاب و

 از هزار قصه و دردم

به کدام دلبر بجویم

 از مزار کوی سردم

دل من آشفته گشته

از امیدش گم نگشته

راه دیدار وصالت

را بگو دل خیلی خسته

جاسم از دهر وزمانش

لحظه ای خوش هم ندیده

ثعلبی در هر رمانش

زخمی از یارش شنیده

 

جاسم ثعلبی 25/09/1390

 



:: برچسب‌ها: غروب لحظه ها ,
:: بازدید از این مطلب : 1639
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

صدای خش خش تبدار نایش

در ودیوار بشنیده صــــدایش

 

نه بیدار و نه خواب آلود چشمش

نمی نازد به خود جوییدش عشقش

 

نمی دانم چــــرا بغضش گرفته

مگر حس کرده در هجرش نهفته

 

چرا مادر بگــــــو از قصه هایت

ندایی دیده ای درد از سرایت

 

مگر نور جمالت  گشته خامـــوش

مگر عشق و وفایت شد فراموش

 

بگو مادر چرا از مـــــــا بریدی

غم وناله و بی مهری شنیدی؟

 

بگو جانم فدای تن و زارت

اگر می شد بمیرم در کنارت

 

فدا کردم تنم روحم جهانم

بدون تو در این دنیا نمانم

 

بمال از مـــــهر بر قلبم شکسته

دلم مدیون اشــک تـــــو نخفته

 

نرو هر گز بمــــان ای مهربانم

به دیدار رخت خوش گشته جانم

 

نمی دانی که فردایت چه بینم

اگر بر روی قبرت می نشینم

 

دلم آزرده از بغض سرایت

دلم پر پر شده قلبم فدایت

 

دهن را باز کن لبخندی بر جا

بگو من می شنوم دلبند زیبا

 

چر رنگـــت پریده وقت هجرت

چرا دردت کشیده وقت مهرت

 

بگو مادر چرا لب بسته بودی

بگو مادر چرا دل را ربودی

 

بگو حرفـــی نـــدایی یا صــــدایی

چراغ دل شکست از این جدایی

 

ولاکن یک نفس یک دم کشیده

طناب وصــــل خوشحالی بریده

 

برو با صد سلامت در سفر را

برو با آه ونالــه پشت سر را

 

منم ماندم حزین و سنگ دردم

فنا گشته دلــم تاریک و سردم

 

تو ای مادر نرو دلـــها فدایت

من و تنهایی و تسبیح و جایت

 

کجا گر بنگرم یادت نباشـــم

زجان کندیدنت آبت بپاشم

 

همه در مغز من جوشیده روزی

کــــجا یارا تو درد و مهر دوزی

 

منم آشفته و بــــــی تــــو زفریاد

دلم صد سال بی تو دیده اش داد

 

خدایا جاسمـــت را صـــــبر بنما

ثعالب جسته این راه خـــــدا را

 

هدیه به کسانی که مادرانشان را دوست می دارند

و برایشان احترام قائل هستند .بر ارواح همه ی مادران

الفاتحه من قبلها الصلاة علی محمدٍ وآله محمد.

 

جاسم ثعلبی  /اهواز/ پارک ساحلی کارون 12/10/1390

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: مادر جانم فدایت ,
:: بازدید از این مطلب : 1611
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

تو خطا کردی به کلامت

تو من وکشتی به پیامت

دیگه قلبم با تو غریبه

 دل به دورم تا به قیامت

 

دیگر آن غم ها را چشیدم

دیگر آن اشکات و ندیدم

توی این صد نکته فریبی

چه ضرر از تو نکشیدم

 

دلم آن نم ها را چشیده

از محبت چیزی ندیده

از سلامت دل بریده

با تو قهرم تا به ندامت

 

(اسجَدِت لی من شفتنی

ابنظره وحده او هل عفتنی

ابفلس بایع کل غرامک

ما گلت حبی ا وسمتنی)

معنی:

سجده در پایم نمودی

با نگاهت  دل ربودی

عشق  بازاری  نبودی؟

روزنه  زد  در  نگاهت

 

تو ظفر کردی  به  گمانت

تو من و خوردی به زبانت

اگه    دیدارت  شلوغه

پس تو دوری از جهانت

 

جاسم ثعلبی/ در بلم صیادی/ وسط رود کارون /12/10/1390

 



:: برچسب‌ها: ترانه ی عشق بازاری ,
:: بازدید از این مطلب : 1580
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

در گلستان عجایب،تـــــوی شهری از دیار

گلی را از ساقه چیدم،هدیه دادم دست یار

 

سوی آن نور آمدم ،دل پریشان آمـــدم

قاصدم از راه دور، دست پر در را زدم

 

یار من چه با صفاست،رنگ و رویش چه بلاست

 

گل به گلدانش نـهادم ،گفتمش جانا سـلام

دل تپیدن گشته قلبم زورکی گفتم کــــــلام

 

دست و پایم گم شده،از نگاهــــش خم شده

دید درد عاشقانه داشتم ،دید مهر صادقانه کاشتم

 

گفت با تندی سلام،درد ما هم نا تمام

بیا بنشیـــــن کنارم،چشـــــم خونین ببارم

 

بگذریم از قیل وقال گفتمان

دلبریم جانانه دور از حاسدان

 

خسته ام از انتظار،چشم بدر در دید یار

 

شب تا سحر نخفتم ،این وبرات نگفتم

 

ببین چه قصه دارم،گریه و ناله زارم

 دست بر سرش کشاندم،خون بر رگش رساندم

 

مــــهرو وفا نهان شد،عشق و صــــــفا روان شد

 

تقدیمی به استاد ترانه ها سر کار خانم سمیه سجودی

 

جاسم ثعلبی / اهواز  / زیر پل هلالی/

14/10/1390

 

 



:: برچسب‌ها: ملاقات ,
:: بازدید از این مطلب : 2475
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

یادم آرد روزگارم،بچه ای ده ساله بــــــــــودم

نغمه خوان دیده ها را،سرور شاهانه بــــــــودم

سر بلندی های قله،کوه و دشت و زندگانـــــی

با طراوت نغمه ی دل ،در بهارت می سرودم

 

شاد بــــــودم ،یار بودم ،فرد بی آزار بودم

در کـــــــــنار شمع بابا ،ساقه ی گلدار بودم

می پریدم، می دویدم،در نگاهش ماه تابان

چـــــون عصیر میوه بودم،آتشم خفته به دودم

 

خوش گذر کردم زمانم ،تکیه بر دیوار بـــــــودم

شب به روزم می رسانم،نقشه در معمار بودم

مــــــــــــی پرستم آن خدایم،بابا نقاش گذر را

در درون کلبه ی دل،تار می زد در وجــــــودم

 

دور زد چرخ فلک را ،مونسی همراه بودم

مدتی نالیده در غم،از عذابش تار بودم

روی تخت انتظارش،سالها دردش کشیده

پرستار غنچه هایش،سوخته در تار وپودم

 

می گمارم تلخی دل،دوختم دیوانه بــــــــــــودم

رفت روح پر فروغش،حزن در دل کرده بــودم

در به در پَر کرده جانم،جامه ی مشکی تنم شـــد

قاب عکس دیده هایش،هر کجا من می ربودم

 

سوخت آن زیبنده ام را، مستم و در خواب بودم

بار کردم سنگ قبرش،در غمی سوزان بـــــــودم

تا نهیدم در لحد را،جثه ی سردش  دلـــــــــــم را

کوفته در بین سنگِ،مرمری رسمش نـــــــــمودم

 

********

راز و رمزی با تو گویم ،گوش کن ای در سفر

وقتی در جایی به سختی، گــــرفتار ت شد  قَدَر

سوی قبر پدرت را،فاتــــــــحه پس آن نشیب

همان لحظه مرتفع ،گشته زتو بوی خـــــــــــــطر

 

*****

 

کـــــــــــمال و راه خوشبختی پدر را

جـــــــــــمال و یار هر سختی پدر را

جهان تاریک و مهتابش تویی جــان

وصال راه هــــــــــــر تختی پدر را

 

تقدیم به پدرم و پدرهای خوب  روزگار

که در راه خوشبختی فرزندانشان لحظه ای

کوتاهی نکردند . پدران زنده سلامت و رفتگان

را رحمت و سکونت در جنت فردوس آرزومندم.

بر ارواح همه( الفاتحه قبلها الصلوات علی محمد وآل محمد).

 

جاسم ثعلبی  13/10/1390

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: پدر دوست دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 1725
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

نق نزن اینجا دیگه کوچه ی تنگه

دل نبند اینجا دیگه دل همه رنگه

دور شو میخانه ات مست یه دنده

نق نزن دیوار عشقم قد بلنده

 

چه کنم صبرم به دریا دل نهیده

چه کنم دردم به گلها دم کشیده

چه کنم عشقم در اینجا رگ بریده

نق نزن دیوار عشقم نم کشیده

 

چه بگم از دوری راهت همیشه

دار  زد  آه و نصیبم  راز   بیشه

نصف کرده عقل و هوشم زد به تیشه

نق نزن دلدار تو کشته دریده

 

هی نگو رفتی دگر برگشتنی نیست

هی نگو با آن نبودت زحمتی نیست

هی نگو بر دار میرم دیده ات چیست

نق نزن حرفای تو گفته و شنیده

 

می روم دنیای تنهایی بمیرم

از کلامت خسته ام یا آنکه سیرم

از عذابت دور گشتم من دلیرم

نق نزن اشکای تو چشمی خریده

 

 

جاسم ثعلبی   23/09/1390

 



:: برچسب‌ها: نق نزن ,
:: بازدید از این مطلب : 1458
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

همه جای این زمین

همه جای این جهان

همه عاشق طنین

همه عاشق صدا

همه از هر کجا و هر کجا

بوی عشق قصه ها و غنچه ها

یا می کشیدند از عذاب

یا می پریدند از صواب

عبارتهای عشقشان

همیشه به نرمی زبان

همه با ابراز دل

زبانها گویا نیست

و آب عشق به دریاها جاری نیست

عاشق دیونه و مست و اسیر

عاشقان را در نهایت

شاعری چون یک دلیر

یا اسیر یک اسیر

با عبارتهای عشقی

می کشد غم های تابیده در آن

در اعماق قلبهای ساکنان

باوران ناباوران

مرز و بومی در میان ما که نیست

زندگی آموخته ای زیبا

از فرشته های نا پیدا

و دلتنگی بسیار

و نگریستن از عشق یار

از دوری صدای نا آشنای بهار

و از فاصله های این ستار

دلهای آزاده گرم محبت است

لبخند بر لبانم بسته

و ستاره اش در دل آسمان

و لمسی نیست

قلم عاشق چو تیری می زند افشاها

  و چو پر در هوا پراکند رازها

و با چرخش عشقت زندگیت ارزشمند

اگر معنای ان دانسته ای

همه ی ناله ها به خاطر توست.

 

جاسم ثعلبی   20/09/1390

 

 



:: برچسب‌ها: عشق جهانی ,
:: بازدید از این مطلب : 1745
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

تو بازی چشم من زلفت حنایی دارد

با بود لبخند تو خنده  صفایی دارد

 

درشب ستاره ها باز  تاریکی را ندیدند

با بود  ماه  تابان    زیبایی  را  چشیدند

 

در آسمان مهتاب روشن شدی دوباره

ماه  هلال  هر شب   رفته  گلی  بکاره

 

گلِ   ستاره ی   عشق    خورشید   مهربانم

هدیه دهم به معشوق آن یار خوش بیانم

 

خو شا به حالم امشب خوشحال و پر سرورم

در آسمان   هفت   رنگ  پرواز و کم غرورم

 

مهر ولطافتش گشت دل شده شاد و خندان

همین صفای عشقش گل دسته  توی گلدان

 

رفته  و بر   نگشته   دنبال    او      دویدم

غیر ازسایه ی عشقش دیگر هیچی ندیدم

 

بازم دلم   گرفته   بازم   تنگ     غروبه

صدای دل شنیدن آرامشش چه خوبه

 

دلم گرفته امشب در آسمان نبودی

با نم نم خیالت آهنگی را سرودی

 

سروده  ی جاسم ثعلبی  28/09/1390

 



:: برچسب‌ها: ستاره ی خیالی ,
:: بازدید از این مطلب : 1519
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

تو که ابروی چشات

سایه بان دیدنه

آن دو تا رنگ لبات

 غنچه ی گل  منه

می دونی که عشق من توی دلت آه می خونه

هر دو گیسوی سرت مهر  نوازش  می دونه

چه غمی کشیدم، از اینکه دوری

تو گل قشنگم، واسم چو حوری

دل پریشان تو، خوابش نبرده

توی تاریکی ام، تو شمع و نوری

زیر ابروی چشات

رنگ دریا می زنه

آن دوتا مهر و صفات

اشک سوزان منه

می دونی که درد تو من بارها حس کرده ام

می دونی که گرد تو پروانه ام پَر کنده ام

هر کجا تو می دوی دنبالتم چون سایه ای

بارها من گفته ام از باغ تو گل  کنده ام

(روحی ما احچی ابزعل

بعد ما عندی امل

انتی تعبانه اوترکتینی وحید

ربی یشهدلی واخضر من جدید

روحی مااریدچ ولا اریدن العید

انتی شتلیتی الگلب بل انتظار

هل فخر عندچ تحفضین الحوار)

معنی:

در دلت مهری ندارم

در غمت اشکی نبارم

دل خسته ی  تو را تنها بُرید

از جدایی ها دلم رگ زد جدید

برو هر گز نمی خوام

برا عیدت نمیام

تو مرا کاشته ای در انتظار

تو مرا داشته ای بی افتخار

 

جاسم ثعلبی   10/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: ابروی چشات ,
:: بازدید از این مطلب : 1533
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

  

مر الزمان و روحی تحتهُ غاضبة

تداس فی امال الوفا مکررا

سقطت دموعی ولم یرحمها غدا

یجرها فی وادی الختام سهرا مدبرا

 

ناحت اروح ابغضب هجر الوکت ما گعد

لا نام تحت العدل لا بل گلب سلوه گعد

شد اعلی زود الحرب ابخیله او حماله او گعد

 

الوان یهجم علی خلانی اونن و اجر

نوبه یجرنی الوکت نوبه آنه اجره و اجر

خمسین عمری صرت بس امنل حسافه اجر

شلتاق دگ الجرس بل هامه ضربنی ابغضب

 

الوکت آخر زمانه یتمانه

عسل یمطر دموعه او یتمانه

بغی بل گلب یسطر یتمانه

بگیت ابناره ادگ و الطم بدیه

 

الشاعر جاسم امحمد الجبیره الحسانی الساری

28/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: ابو ذیات و موال ,
:: بازدید از این مطلب : 1791
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

جهانا     من     زتو   ببريد    خواهم                        فريب    تو   دگر    نشنيد   خواهم

چو  مدت    با    دگر  كس  آزمودم                         زدل     زنگار     مهر  تو   زدودم

تو را با جان ما گويي چه جنگي است                       تو را از بخت ما گويي چه ننگي  است

نه ما    گفتيم   ما   را   ميهمان   كن                        پس آنگه دل چنان بر ما گران  كن

كني ما را  همي    دو   روز   مهمان                        پس آنگه جان  ما   خواهي  بتاوان

چو خواهي بي گناه از ما چه خواهي                          كه ريزي خون ما   بر   بي گناهي

تو را  گر  هست   گوهر   روشنايي                          چرا   در   كار    تاريكي   نمايي

چرا    چون   آسياي   گرد   گردي                           بياكنده   به   باد  و   آب   سردي

تو  را  گر   جاودان   بينم    هميني                          همين چرخي همين آب  و  زميني

همين كوهي   همين  دريا  و   بيشه                          همين   زشتي   كار   تو    هميشه

همه   مخلوق  خوي   تو     بدانند                           تو را جز سفله و   ناكس  بخوانند

خداوندا   تو    را    دارم     نهانه                           بهر   حاجت  تو  را  خوانم  روانه

كجايي دهر  نمي   پوسم   كجايي                            چه ها كردم چو  ديدم   بي وفايي

نمي ارزد   سرير   زندگي     را                              ببازم دين   و   دنيايم   زهي  تو

چو بهتر   دور  شو  از  زندگانم                  خودم  دانم  چه  پند  از  مردگانم    

جاسم ثعلبي  02/05/1370                           

 

 



:: برچسب‌ها: ناله ي شاعر از دنيا ,
:: بازدید از این مطلب : 1621
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                       

                   

 

من همان شمعي كه روز و شب فروزد كلبه تاريك را

 

من همان نوري كه از مريخ تابش مي زند افلاك را

 

من همان درياي جوشان موج برساحل زند تبريك را

 

من همان آتشفشانم هي بجوشم در خودم تاكتيك را

 

من همان شير بيابان حامي مستضعفانم دشمن تشريك را

 

من كيستم ؟

در زمين جوييد و هر جا مكتبي در آن ستودم

 

بذر گلهاي محبت در قلوب غافلين اندوختم

 

خويهاي ناپسند نو نهالان هر كجا مي سوختم

 

پرچم عدل و عدالت روي معموره عالم بارها افروختم

 

وصلت ياران اهم واجباتم پارگي مي دوختم

 

من نگهبان حقيقت باغ گلها علفهاي هرزه ها مي سوختم

 

من كيستم؟

 

من فرشته آسمانم در زمينم.

 

من فرستاده ي حق فرد امينم.

 

من معلم اي معلم روز تو پاينده باشد.

 

اي معلم كار تو ارزنده باشد.

 

اي معلم قدر تو جوشيده باشد.

 

اي معلم جسم و روحت تا تو زنده سالم و محفوظ باشد.

 

جاسم ثعلبي



:: برچسب‌ها: معلم ,
:: بازدید از این مطلب : 1866
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

  

آن چيست ضرر   دارد  و  آهش  در  فلك  محشور

 

آن چيست پري   دارد  و  بامش   در  هوا  مامور

 

آن چيست    خطر   دارد  و  بر  گلهاي   رخشنده

 

آن چيست    هوا    بارد   و بر   لبهاي    زيبنده

 

آن چيست بلا دارد و   بر   آب     و   هوا   تازد

 

آن چيست وفا    دارد   و   بر   پيمان    مي بازد

 

آن چيست بدور  شمع   مي سوزد   و   مي ميرد

 

آن چيست    گلوي   خود   بخشكاند  نمي  خوارد

 

آن چيست     بديد   يار   آيد     در همي    گويد

 

آن چيست صب  ا زايد   و   از   ديده  غمي  بارد

آن چيست فروشي       هست   در   بازار     مي يابي

 

آن چيست اگر    بردي   نمي پوشي   تو در     خوابي

 

آن چيست      اگر   پوشي   نبايد     ديد       پوشاكت

 

آن چيست   ندا     دارد       بر   ماست   و   بر بامت

 

آن چيست كه هر جا هست   و همانند  هر گز    نيست

 

آن چيست وفا   دارد   و  رحم و   ثروتش   مرويست

 

آن چيست كه مي بوسي   و  خاكش   مي كني   با پا

 

آن چيست  چو گرياني    اگر    سر   ميبري   او را

 

آن چيست تو پرواز   است   بال  و پر  نمي شناسد

 

آن چيست كه بي رنگ است سبزه  زار    مي سازد

 

آن چيست موجودي است دست  و پا  نمي    خواهد

 

آن چيست كه در هرسال   بيش   از دو    نمي زايد

 

آن چيست چو مهماني  است    وقتش را  نمي داند

 

آن چيست يكي باشد و    كل    خلق     مي خواند

 

آن چيست بلم ران است  و از يك   سوزني   بازد

 

آن چيست در بازار چون سايه خانه  قرمزي دارد

 

اگر گفتي جوابي را به تك تك   شعر  اين   مختار

 

چندين نقره ي   مسكوك   هديه   مي دهم   دربار

 

حساب محترم بنويس شماره   ذكر  كن   در   آن

 

تا پردازمت سودي اي خوش   خلق  به  از  جان

 

ثعالب گويد و قولش زبان   و  ريش  و  رفتارش

 

اگر  گفتي  و   بد قول است  نهد  زير  تبر  بالش

 

  جاسم ثعلبي  12/10/1390



:: برچسب‌ها: آن چيست ,
:: بازدید از این مطلب : 1765
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

                                                     

من زلالم من دليرم من اسير روزگارم                     من اميرم من غريبم من دلير و ديدبانم

 

 

من در ان دشت انتظار ابسيري دارم اي دل                           اب از رودي روا شد پا برهنه رهروانم

 

 

مي گريزد از پي من مي دويدم از فلك را                              عمري از جان فنا شد رو زدم چون مهربانم

 

 

با تو دارم همنشيني اي عزيز جان هر جان                           بي تو ما هيچ دريغا سيل مي زد ديدگانم

 

 

بس در اين درياي جوشان ابش امد همچو كوهان                        كوه حال اغشته گشته از نداي قطره هايم

 

 

كاشت ان گل باغباني از نزيف قطره خون                             انچه صياد زده تيري به قلب ارمانم

 

 

من صبور و من مقاوم از دهر هر گز ننالم                           ناله اي از بستگانم از زبانم از در نمازم

 

 

من همان سرو درختم استوار و هوشيارم                            من همان شير درنده با مصايب سازگارم

 

 

كاش برگشتي شود از سختي ايام را                      جان من برگشت دارد ذره ي خاك جهانم

 

 

  

 

راز دل

 

 

 

 

اي دلا گفتم كه من از اين جهان بي خبرم                خون و دل مي خورده ام سي سال و سه در سفرم

 

در سفر هستم ندانم كشتي عمرم     كدام                در چه جايي در چه روزي عاقبت قبرم بكام

 

نوش عفت با كرامت با شهامت   باشدم                  گويم اندر حب نباشد دولتي    ناباشدم

 

گفت ناداني كه شير اواره شد     دشت   عراق                       از وطن  مهجور  و نازد    از    فراق

 

پس       دلش    نالان و   اهش    داغ    داغ                        خون      دل   در   كتري    صبرش   اجاق

 

يا    اميني   در  سيه  شب   دور   دور                 درهم    و  دينار   و   نان   شب   به   زور

 

جامه  نو ر ا نديد    از  برف   و    نور                 در خرابه   دور     مي زد      همچو    كور

 

يا  شفيعي  در  مكاني      چون   طبيب                  در       مداوا     كردن      دلها       غريب

 

نصف  شب  بيدا ر از اشك   و    نهيب                  شكم  خالي     فكر      عالي    اين   عجيب

 

يا   جواني   دل بداد   انسوي       يار                   روز  وشب   بيدار   و       فكرش     مزاز

 

ساعت    خوابش   بگريد   زار و  زار                  باد      زد  بي      اطلاعي      از      غبار

 

دل   خوشي  داري   جواني   اي غلام                   خوش  به  حالت  داده اي  اين  يك     پيام‍‍

 

تن   سلامت   با    امان    و   احترام                    زيست  داري  با  درود  و   صد       سلام

 

راز دل گفتي و   اين دنيا   شر  است                    راز خود  با    ديگري   گفتن    پر     است

 

دل بساز با اين   غمت    ازاد    باش                    ثعلبي     در   ان    جهان    اسوده   باش

 

از كرامت غيرت و   چشم و   خراش                    صبر     ايوب     زمان      شالوده     باش

   جاسم ثعلبي  15/12/1389

 

                                                    

 



:: برچسب‌ها: ايستادگي /راز دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1644
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                                                      

  

بني آدم در اين خلقت عجب رسم بدي دارند              همه هر گز ولي عده كريم و مومني دارند

 

 

نمي زد دست بر شمشير تا حق   آيد    و  محتوم                   گريز از دشمنان هر گز عجب اين جلوه اي دارند

 

 

به عيش ديگران ننگر كه ننگ است و طمع ‍بيدا                   به روي مهربان حاشا كه اين تك داوري دارند

 

 

 

دريغ از درد بي درمان   گناه است و نمي     بوسد                   همان رفتن به موعد را حكيم و حاكمي دارد

 

 

 

ببوش آن چشم بد آزاركه از   تيرش   غمي    جوشد                   غم از باغ غمستان را كه تا كي عبرتي     دارد

 

 

 

من از رحمت نهي يادم  اللهي من گريبانم                   همين حسرت ديداري خدايا    شربتي     دارد

 

 

 

بگير اين روح از دامن اين جسم معذب را                  كه ميترسم به فردايي فزون    آيد شري دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواب

 

شبي در خواب آمد سيل برفتم من به   زير موج                     چه موجي سخت و گردابي بياشامد گهي ان فوج

 

 

در اين لحظه خطر در پيش دارم همچو مردار است                  ولي  آن  رحمت  قدار  در  پيشم  شده  غار است

 

 

در ان خواب خزان ديدم كه دشمن سخت  مي تازد                    ولي   با  زور   ايمانم   در   اينده   گهي     بازد

 

 

همان حالت شدم  بيدار به  اطرافم  نظر  كردم                     ولي از حالت خوابي نديدم  هيچ   چون  مستم

 

 

زهي از خود بگفتم من بدين خواب از كجا امد                     به  تعبيرش  شدم  مشغول  تا صبح  سپيد  امد

 

 

گهي نالان گهي خندان مي جويم سراغش را                       چه خواب وحشتي ديدم به تفسيرش جهاني را

 

 

سايه اي ديدم كه درويشي بيامد در  در  كنار                       بدو   گفتم  اي خبير  بيداد  كردم   در     مزار

 

 

گفتمش   اي  پير  دانا اي  مخبر  اسرار  من                      غم  و  قصه  شد  نصيبم  اي  ياور  افكار  من

 

 

چه كنم با اين جهاني  كه  شده  جور  و  جفا                       عشق  حق  تا كي  بجويم  يافتم  خوابي   رها

 

 

گفت  بيزاري نكن  اي  جاسم شيرين   زبان                        شاد و  خندان  باش  يارا  هيچ  ماند در  جهان

 

 

گر خدايي  باشد  و تو  عابد و  مخلوق    او                        نيستي غير از  عمل  تقواي  حق  ايمان  به او

 

 

تا  به  خود  انديشه  كردم  يافتم  پنهان  شده                       جستجو  كردم  بديدم  پير  من  بي  جان    شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روزگارو شير

 

مي نويسم يادبودي از  زمان                            تا بماند  يادگاري   از   جهان

 

رفت سروي زير تير روزگار                             سايه اش مفقود در فصل بهار

 

مي سرايد بلبلم درشاخه ها                              قصه هاي نو به زير پرده ها

 

ماندم چون كشتي ودرياي غم                             روي دريا ماندم همچون صنم

 

دور كشتي حمله كرد وال ونهنگ                                      باك دارم زارشد چوب و تفنگ

 

گاه در كشتي و گاهي در اطراف                                      گاه در سر  ميزد و گاهي به ناف

 

اي نهنگ وحشت اور تا كجا                             دور تا دورم چه ميگردي به جا

 

گفت محوت مي كنم از اين ديار                                       يا بمانم يا شوم گرد وغبار

 

يا هدف گيرم اين مركب تير را                                        يا به لفظ زشت گويم شير را

 

شيررا در مدتي روبه شود                               از درد و ناله لحظه اي شيون شود

 

وال گفت اي دوست بردار اين خطا                                     روزي تو از همان اي ناقلا

 

ماندم در كشتيم ناگه رسيد                                 با عيال و دوستانش سر رسيد

 

كوفتند ان درب تا امد صدا                                با چماق وچوب ودادش شد بلا

 

در اطرافم جمع شد هر خلقتي                                           هر كسي گويد نظر از بدعتي

 

بدعتي نو در اطرافش سوختند                                          طوطي خوش در صدا بفروختند

 

عاقبت بفروختم ان     مسكني                                           زير سروي ماندم چون ميهني

 

تا در اينده خدا   داند   چه شد                                           يا چه خواهد شد و خواهد هم بشد

 

با زرنگي امد ان شيطان  را                                            شعله اي زد زير بار غله   را

 

با  متانت امد و شد بي طرف                                           حمله ور شد به وطن ان بي شرف

 

در بيندازم زهر چه در خراب                                          تا بفهمد شير ابش در سراب

 

اين نوشتم يادبودي از زمان                                           تا بداني زندگي جويد امان                                      

 

 

 

 

اشك شوق من به روزي فتاد                              دو غنچه ي گلدان در ابش نهاد

 

ان ايام را به خاطرم تا حال                                دو پرواز در   جا بدون     زوال

 

بدو گفته ام شرط حب و وفا                               كه بسپرده ام اين امانت به جا

 

گل از بلبلان داردش اينچنين                              چه در اسمان و چه روي زمين

 

شده بلبلي نوك مي زد گلي                                 گل از رنج زد بي صدا سنبلي

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

 

 

 

چه خوش باشد در ايام زمستان                          طبيعت غرق   در   قطره ي  باران

 

 

زمين از لطف حق پوشيد جامه                          قباي سبز   بر تن     كرد     خامه

 

 

سفيدي كرد بر تن  كوهساران                            كويران سير گشت از برف و باران

 

 

گلستان وكوهها  شدند   دلپذير                           هواي    لطيفي   وزد     در   مسير

 

 

پرنده و بلبل بخوانند     سرود                            از اواي انها  رسد   صد        درود

 

 

كشاورز و چوپان دگر زر رسيد                          به كشت و چرانيدن انها چو    ديد

 

 

علوفه   به حد   كمالش     نهاد                          به گل چيدن و برگ     ريزي   فتاد

 

 

زمين از نم كوه     ايوان    شده                         زدريا  و انهار  خروشان        شده

 

 

همه جا به لطف زمستان    بهار                         برفت  از   مشام     انيسان     غبار

 

 

غباري كه پي را از ان شد دري                         چو  بيمار   گردد از   ان      مهتري

 

 

برفت   از پي   ما  و   امد  بهار                         زمين  شاد  گرديده  از  سبزه     زار  

 

    جاسم ثعلبي  15/08/1388      

 

 



:: برچسب‌ها: زمستان ,
:: بازدید از این مطلب : 1713
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

نور جواني بخسبيد از رخسار را                                      زور نهاني بناليد از  دلدار  را

 

بماند ان اسكلت زجر كشيده بدان                                     رحيل سفر كرد ان ديده خندان را

 

ببست كوله بارش برفت از وجود                                     ان پيكر زانو كشيده كوه و بار را

 

بمانده ام به فكر ديروزي كه چه گشت                                 گشت در افلاك گويا ظاهر افكار را

 

نديد و نباشد كه چنين است كه چه شد                                 حي توانا قادر و در خلقتش ابداع را

 

بسازيد مركبي و در بحر شناور است                                 ان مركب دل شكسته اين حقير جان را

 

مركب اگر بكار گشت ناتوان شد                                       عاقبتش مفلوك غرق در امواج را

 

كه گويند اين كجا و خلقت حق رواست                               ما در نخست شير و در نهان استخوان را

 

بگيرد ان پير كه دم از جواني مي زند                                دست به عصا و به ناله هان و امان را

 

نوري كه در جواني به  ما افزوده گشت                              كم كم بخوابيد ان چراغان دار را

 

روزي رسد كه اين جسم در تابوتي                                    تابوت تكاني و جسم سخت سنگ را

 

از دست زدن به اتش همه ترسانند                                    اين جسم بدون روح اتشي جوشان را

 

با ناله و زاري و پشيماني و دوري                                    الوداع از جان بگرددگر جسد بيمار را

 

در خواب و خيال جويم حقيقتي                                        اين جسم رفتني است و اين روح جمال را

 

جسمي كه در ان خاك سپرديم به امانت                                 كه پس اين ديده ها چيست كه در خواب نهان را 

 

       جاسم ثعلبي  08/09/1388      

 



:: برچسب‌ها: نور جواني ,
:: بازدید از این مطلب : 1591
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                                               

 

زدرد     من   همه      همسايگانم                                    فغان     برداشتند    از   كردگانم

 

همه گويند از اين ناله    بيا  ساي                                    دل ما سوختي   بر ما    ببخشاي

 

بگيتي عاشقان  بسيار      ديديم                                    نه چون تو مستمندي زار ديديم

 

مرا بگذشت ان بت روي     جانان                                   چو اتش را به خرمن زد   شبانان

 

عجب تنها رهيد و  جست    ياري                                   جفا كردن   چو   داند   افتخاري

 

نه بس بود انكه از پيشم سفر كرد                                   چو داني در سفر    يار  دگر  كرد

 

نگارا     من    زدلتنگي       چنانم                                   گلي مي كاشتي  و   بستم   زبانم

 

چو داني مادري گم كرده    فرزند                                    زغم بر دل    رسد   كوه   دماوند

 

بچندين از تو ديدم رنج   و   ازار                                     نناليدم  كه  هر گز    پيش   كفار

 

بترس از    ان      قضاي    اسماني                                  به هم      كوبيد    كاخ    ديدباني

 

ترا     بي    من    مبادا     شادماني                                 مرا     بي    تو    مباد   ا زندگاني

 

چنان جان    هزاران    نوح    دارم                                   تو محبوب مني تا  جان    سپارم

    جاسم ثعلبي  20/10/1375

 

                                                                                                                                                                                               

 



:: برچسب‌ها: ناله ي همسايگان ,
:: بازدید از این مطلب : 1551
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

با چه زباني گويم اين آرزو را

چگونه ابراز كنم از دهاني

ابراز آن سخت است

و پذيرش ان گويا

از تو مي گويم اي فرشته ي دلها

اي هميشه بيدار در تنهايي

چون پدري مهربان

و چون داوري خوش زبان

شب و روزت شادمان

خسته و كوفته

گرسنه و تشنه

گشت دلت مشهود

و صفاي قلبت مشكور

و جايت در ديده ها منظور

شاد باشي هميشه

در كنار دوستان خيالي خئدت

زبده هاي مردمت

و اديبان زيورت

دلها را درياب

درك گن

همه مشتاق

همه تلمذي كردند در روزگار

همه سختي كشيدند در اين ديار

همه دردي بريدند در اين مزار

همه آسايش دارند

همه عشقشان همين است

همه در جنگ ظلمت و  نا داني

با زبان بي زباني

و گريز از ستم گري

با داشته هاي دلشان

مشكور شود از دردشان

تحمل افكار مختلف سخت است

ولي اميري عاقل مي طلبد

و استادي ماهر مي ستايد

درود بر ايثار و مهربانيت

جاسم ثعلبي  29/09/1390

 



:: برچسب‌ها: تشكر ,
:: بازدید از این مطلب : 1966
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

مركبي شكست كه ديگر رهرو انم نيست            مسكني بجست كه  ديگر ديدبانم  نيست

 

 

بخوسبيد در پناه مرگ و زندگي به ستار           ندا در رسيد كه بازيچه ان مزارم نيست

 

 

دير زماني بگذشت كه از وي بي خبرم              آن تابلوي نقش در بسته پناهم    نيست

 

 

عقلم به جايي رسيد كه از ديدگان   من              خون وداع چو رودي و بادبانم    نيست

 

 

به درياي بيكران لطف حق و     انتظار             به جايي رسيد كه تحفه ي مزاجم نيست

 

 

دوران از سر گذشته ي كودكي سر فراز           ياد مي ارم كه داروي چند دردم نيست

 

 

چه كنم از بهر چه در اين جهان ماندم    غريق                كشتي عمرم شكسته جواب زارم نيست

 

 

سفري دور و دراز در زمانه      پيمودم            سال به سالي است كه عضو اين ديارم نيست

 

 

برسيد     عمر   سپيده  گشت   چهره ام           كجاييد  ملائك  در  سفرم  جايي نيست

 

 

بختم  به  شكرانه ي  مظهر  اين     اميد           كوست داروي   مشكل   گشايم  نيست

 

           جاسم ثعلبي   20/12/1389

 



:: برچسب‌ها: داروي مشكل گشا ,
:: بازدید از این مطلب : 2195
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی