بنال ای دل در آن دشت و دیاری
کنار رود و ساحل در خماری
سیاهی زد لبت از ناله ها را
در و دیوار دل کرد آبشاری
ز اشک و نوحه خوانت غرق گردید
شقایق ها و گلهای بهاری
چرا می نالی ای دل بس کن امروز
ترا با یار دیدار و قراری
چه بهتر گفته هایش را فراموش
که دل از مانده ها جوید فراری
بیا بنشین کنار غم نترسان
غریبی تاخته اسب و سواری
زنالیدنت نی بشکسته از بیخ
اگر مُردی دلت جُسته مزاری
بنال ای دل که یارا کوچ کرده
از این دلها بریده در کناری
به معشوق دگر دیوانه پرداخت
بنال صد بار گفتم اهل زاری
دگر از دیدنش محرومی ای دل
دیار دوری رفته اختیاری
برو جام شراب زندگی را
بیفکن در فروغ بردباری
از او مایوس شد راه وجودت
به دل شوره نکش غم در تباری
بدان در بحث حب گفته بزرگان
برای مرد و زن فرق و مکانی
که مرد در عشق خود یک سال سوزان
ولی زن چل برابر داغداری
فراموشی سپارد عشق مردان
اگر متروک گردد شادمانی
ولی زنها به ناله زار و غم خوار
چهل سال محبت با زبانی
بترس از آن خدا راهت همین است
چو فردایی رسد دل در جنانی
مبادا گل بچینی از گلستان
نسوز آن قلب من با بد گمانی
جاسم ثعلبی 28/09/1390
:: برچسبها:
خیانت یار ,
:: بازدید از این مطلب : 1908
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2