دوبیتی تنهایی و غربت
کجایی بی خبر از تو نشستم
کجایی در نبودت دل شکستم
چرا بی رحمی ویادی نکردی
تو بد یاری دلم کشتم به دستم
...
به دردِ هم اگر خوردیم صفا هست
به خانه بار هم بردیم وفا هست
بترس از روزی که مرگ آفرین است
به پای هم اگر مُردیم جفا هست
...
سر و ته ماندگارت آتش و دود
مرا بغرنج کردی درت افزود
بناز ای یار با این غم فروشی
مگر دیوارِ خونسردم سپر بود
...
چرا یارا چرا قلبم تو بردی
مرا در غارِ تنهایی سپردی
دو اژدر در سرِ راهم درون گرگ
پریشانم زمرگ آید به کندی
...
چرا خوابم پرید امشب ، چرا امشب پریشانم
با این تنهایی و غربت، در این حالت نمی مانم
طبیبِ من تویی ای یار ، زبد شانسی شدی بیمار
طبیبِ دیگرم صبر است ، و گمراهم نمی خوانم
...
بیا امشب بمان با من ، نه دیدن بهر دلداری
تو را در سختی می بینم ، دوایِ درد و بیماری
نمی بینی دلم تنگ است، نفهمیدی مگر سنگ است
مرا دیوانه پنداری ، تو خود زاری طمعکاری
...
خدا یار کسانی که بریدند
زعشقِ پاکِ خود غزّت خریدند
بهشتِ دنیوی آرامشِ دل
بلا جویان هوس خوانان ندیدند
...
بترس از آهِ محبوبی ، که هر نازش ندایی هست
دلم می لرزد از عشقی ، که پایانش جدایی هست
صدایِ غرّش یاران ، چو رعد و برقِ بی باران
به روح و جان هر آدم کرم گاهش رهایی هست
...
جمالِ دلربایی را ، چو نور از رعد تابیدن
شجاعت با سر افرازی ، نه با هر جور رقصیدن
علی الکرسی نشستن را ، به مظلمومان کمک کردن
شعار هر خدا جویی ، نه با مظلوم جنگیدن
...
حد ومرزِ مصنوعی ، دلِ دریا خودش راز است
زمین وآسمان ملکش ، و معبودش سر افراز است
طمع در دیده ها بارید ، وزور از برده ها ترسید
جهان فانی نمی مانی ، و هر گوری درش باز است
...
جاسم ثعلبی (حسّانی) 26/08/1399
:: برچسبها:
# دوبیتی تنهایی و غربت ,
:: بازدید از این مطلب : 1014
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0