مجنونم و بی آزار ، ای دل تو نمی دانی؟
دل داده شدم خوشکام ، با درد و پشیمانی
سر بارِ تنم بیمار ، در عشقِ خجل غمخوار
مختوم به یک دیدار ، شر کردی ؟گریزانی؟
دل گفت عجب دنیاست ، آغوش تنت دریاست
گلچینِ لبت دیباست ، در حرف و سخنرانی
بر خیز نشو لبریز ، غیرت به شرف آویز
از عشقِ تلف بگریز ، در بستِ پریشانی
گفتم ای دلم بس کن ، بی رحم نشو سِر کن
سلطانِ شبم مرجان ، چسبیدی به عصیانی
زنهار ز این تبعیض ، در فکر بسی تفویض
همکارِ تنم برخیز ، نسپار به ویرانی
دل گفت چقدر سخت است ، خود خواه و ره تخت است
حاکم به قدر بخت است ، در آیینِ حسّانی
ای تن روکشِ دندان ، بی من که خودت زندان
داروغه نشو بی جان ، شب خیز نگهبانی
دل گفت سلام ای عشق ، در قلب مکانت هست
اینجاست صمیمانه ، در سینه فروزانی
تن گفت نه این تزویر ، خوش تیپی و خوش تصویر
در جسم نه در دل هست ، عطرِ گوهر افشانی
یک لحظه دلم لغزید ، در گوش صدا پیچید
نوری به تنم تابید ، تهدیدِ فراخوانی
پرسیده چه شد یاران ، من داورِ این میدان
عشق و عاشقی برهان ، در ظاهر و پنهانی
معشوق خودش ریحان ، در کشور تن مهمان
در دفع خطر قربان ، در شادی و سامانی
همگام شدند با روح ، در عشق و همدردی
یکدست شدند بیدار ، در محنت و درمانی
جاسم ثعلبی (حسّانی) 29/09/1399
:: برچسبها:
غزل تن و دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1355
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0