چرا دلگیری از دنـــــــــیا ، چرا اشکِ تو می باره
رو گونه هات یه کوهی غم ، نشسته بر پـــلِ داره
***
چرا رنگِ لــــبات زرده ، چرا پس دادی صـــبرت رو
کمر خم کردی از دردت ، چرا می کندی قــبرت رو
***
مگه از زندگی سیــری ، دلت بیزاره و تنهـــا
بگو ! مهرِ پدر رفتـــه ، شد ی آواره و بی جـا
***
یتیمی دردِ سختی هست ، پیامبر راهُ طی کـرده
یه عمری گشته آواره ، همش با نالـه و درده
***
نمی تونم برم جـــــایی ، تو معصومیّتت گیــرم
به اشکاتُ دلم کشتی ، دارم از غصه می میرم
***
بخون با من یه آهنگــی ، فراموش کن عذابت رو
توکّل بر خدا کافی ، بکن درد از نقابـــــت رو
***
بلند شو بس کن از گریـه ، رسیده وقتِ بیـداری
برو تا زنده ای جانم ، نده فرصت به بیمــــاری
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 10/02/1392
:: برچسبها:
دردِ یتیمی ,
:: بازدید از این مطلب : 1941
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1